شلمچه مسیری به سوی عاشقی ... (عملیات بیت المقدس ۷ و شهادت حمیدرضا مهدوی...)

ساخت وبلاگ

عملیات بیت المقدس ۷ و شهادت حمیدرضا مهدوی...

نیروهای ایرانی نقل و انتقلات خود را آغاز کرده و در مکان‌های از پیش تعیین شده استقرار می‌یابند تا در شرایط مقتضی نسبت به جنایت‌های دشمنان تا بُنِ دندان مسلح به عکس‌العمل مناسب بپردازند و از حریم انقلاب اسلامی دفاع نمایند.دشمنان انقلاب اسلامی که تا دیروز چهره در نقاب کرده بودند، با احساس خطر جدی ازسوی رزمندگان اسلام، رخ می‌نمایند و بی هیچ مانعی پای به خاک جمهوری اسلامی ایران می‌گذاردند. رزمندگان اسلام درپاسخ به یکه‌تازیها و تعدی‌های ددمنشانه ارتش عراق، امکانات و تجهیزات یک عملیات را فراهم می آورند. منطقه مورد نظر بدقت شناسایی می شود و چند لشکر برای اجرای این عملیات خود را آماده و پس از آخرین جلسات توجیهی به سمت خطوط تماس و محورهای عملیاتی حرکت می کنند. سرانجام عملیات بیت المقدس ۷ در نخستین ساعات بامداد ۲۲ خرداد ۶۷، با رمز مبارک یا ابا عبدالله الحسین(ع) و با هدف انهدام نیروهای دشمن، در منطقه شلمچه آغاز شد.
 در حالی که یکی از گردانهای لشکر المهدی نتوانسته بود خود را به خطوط پدافندی عراق برساند، گردان کوثر وارد عمل می شود، برادر کاظم رضایی پس از دریافت ماموریت از فرماندهی لشکر و در حالی که مواضع خودی زیر آتش سنگین عراق بود، به اینجانب گفت مجید، گروهان حُر آماده است که خط دشمن را در هم بشکند؟ من هم به عنوان خدمتگزار گروهان حُر به فرمانده دلاور برادر کاظم رضایی گفتم ، ما برای همین کار اینجا هستیم و با توکل برخدا و توسل به ائمه (ع) انشالله خاکریز دشمن را فتح و ماموریت را با در هم کوبیدن مواضع عراقی ها انجام خواهیم داد، خیلی سریع بچه ها را توجیه کردم و قرار شد من و حمیدرضا مهدوی در جلو گروهان حرکت کنیم و برادر علیداد محمدیان نیز عقبه گروهان را داشته باشد تا به مواضع عراقی ها برسیم ، با توجه به اینکه عملیات لو رفته بود و آتش سنگین عراقی ها باعث شده بود حرکت به سمت خاکریز و دژ دشمن به کندی صورت بگیرد ، اما روحیه بالای بچه ها به فرماندهان اطمینان خاطر می داد که مواضع دشمن به تصرف خواهد آمد و لشکر این ماموریت را با پیروزی پشت سر خواهد گذاشت.
 
دشمن برای جلوگیری از هجوم رزمندگان در منطقه آب فراوانی را رها کرده بود و شما باید با زدن به دل آب خود را به خاکریز دشمن می رساندی ، گروهان حرکت می کند کمی جلوتر خاکریز کوتاهی وجود داشت که ما را به مواضع عراقی ها می رساند ، گامهای استوار بچه ها بر روی خاکریزی که دو طرف آن را آب فرا گرفته است نوید پیروزی را می داد ، حالا که ۳۳ سال از جنگ می گذرد وقتی به عملکرد بسیجیان و پاسداران دفاع مقدس می نگرم می بینم که اینان فرشتگانی بودند که از عرش بر زمین آمده بودند تا از دین اسلام و انقلاب اسلامی دفاع کنند و هرگز آتش سنگین دشمن نتوانست آنها را از هدف خود که از زبان رهبرشان حضرت امام (ره) بیان شده بود باز دارد، خاکریز زیر آتش سنگین تیربارهای دشمن به صحنه عجیبی تبدیل شده بود در حالی که گلوله های تیربار دشمن از دوطرف خاکریز به سمت ما شلیک می شد بار دیگر گردان کوثر مورد لطف الهی قرار گرفت و گلوله ها درحالی که به کنار پایمان برخورد می گرد، به بچه ها اصابت نمی کرد!!!
 
در آن وقت نمی دانستم چه بگویم ، گاهی وقتها فکر می کردم در یک فیلم سینمایی بازی می کنیم و کارگردان و صحنه گردان فیلم به گونه ای برنامه را تدوین کرده است که گلوله ها به بازیگران برخورد نکند ، اما واقعیت چیز دیگری بود ، گردان فاتح کوثر پا در عرصه ای گذاشته است که کارگردان آن خداوند رحمان و رحیم است و قرار خداوند با فرشتگان خود بر این است که سنگرهای کفر را در هم بکوبند و ادامه انقلاب اسلامی را تضمین کنند و به دست یاران خمینی کبیر بسپارند، لحظاتی در یک سمت از خاکریز آتش دشمن قطع و یا کمتر می شد که بچه ها را به همان سمت هدایت می کردیم ، به نیمه های خاکریز رسیده ایم ، تعدادی از بچه های گردان قبلی در روی خاکریز مجروح یا شهید شده اند و ما از کنارشان عبور می کنیم ، شلیک خمپاره های منور آسمان تاریک شب را مانند روز روشن کرده بود ، حالا فرمانده چه تدبیری می تواند انجام دهد یا باید شکست را بپذیرید و به عقب برگردد و یا اینکه دل و روح وجسمت را به خدا بسپاری و ادامه مسیر دهی ، بی شک برای رسیدن به هدف گزینه دوم بهترین راه و بهترین عملکرد فرمانده می تواند باشد.
 
بغض‏های حقیر ما، رو به‏ روی تصاویر گلگون شما سرریز می‏ شود و راه را برای کلام می‏ بندد؛ با شما شقایق‏ هایم. از شما چه باید گفت و چه باید نوشت؟
واژه‏ های خاکسترگونه ما، فقط بلدند روبه ‏روی شما ضجه بزنند. اما کاش می‏ دانستند که یاد شما حرکت است؛ حرکتی برای بهبودی وضعِ بودن. 
چه باید گفت که شما حنجره‏ های خود را عبور دادید تا آن سوی مرزهای تکبیر، آن سوی مرزهای ندیدن؛ جایی که واژه‏ ای یافت نمی‏ شود تا شما را با آن ستود. اصلاً شما که برای تحسین برانگیزی قلم‏ های ما بوسه بر عطر پرواز نزدید! هر روز و هر شب، خاکریزها، با اشک‏ها و دعاهایتان گره می‏ خورد. شما، درشت ناکی شب را با تکبیرهای فاتحانه‏ اتان درهم می‏ شکستید و روزهای سنگر را سپیدتر از بال‏های کبوتران می‏ کردید. ما مانده‏ ایم و یاد شما...
 بدا به حال ما، اگر یاد شما را زندگی ما قاب نگیرد. اینجا فراوانند داغ‏ های کمرشکن و زخم‏هایی که شما مرهمشان هستید؛ شما را می‏گویم که نگاهتان رفت و در جهت قبله پروانه‏ ها خانه کرد.وقتی دست نوشته‏ های شما خوانده می‏ شود، در می‏ یابیم که شما نام دیگر خورشیدید و قرابتی نزدیک با عشق دارید.
 
حالا دیگر به نزدیکی سنگرهای عراقی ها رسیده ایم ، یکی از بچه های دژکرد که متاسفانه نامش را فراموش کرده ام گلوله ای به بازویش می خورد و مجروح می شود، بر روی خاکریز ایستاده ایم و شلیک تیربارهای دشمن را از جناه چپ و راست مشاهده می کنیم ، حمیدرضا مهدوی معاون گروهان در کنار من ایستاده است و در حال طرح ریزی برای خفه کردن تیربارهای دشمن هستیم که به محابا به سمت ما شلیک می کنند ، ارتباط رادیویی با فرمانده گردان قطع شده است، حجم آتش دشمن خیلی زیاد شده است ، باید چاره ای اندیشید ، در همین حین که با حمید رضا صحبت میکردم به ناگاه گلوله ای به شکم حمید رضا اصابت می کند ، حمید رضا که بعضی از بچه ها او را حمید و برخی دیگر رضا صدا می کردند، پس از اصابت گلوله به درون آب پرتاب شد ، منورهای دشمن به گونه ای هوا را روشن کرده بود که از تاریکی شب خبری نبود و به خوبی قرمز شدن آب را در اطراف حمید رضا در اثر فوران خون از بدنش می توانستم مشاهده کنم ، حمید رضا با اون لهجه ی شیرین اقلیدیش گفت: 
" مجید، ای باوووم تیر خورد تو شکمووومم"
 در همین هنگا م ، می توانستم ببینم که چگونه خونریزی شدید از شکم حمیدرضا به بیرون میزند، خیلی سریع او را از آب به بیرون کشیدم و در سینه خاکریز خواباندم و چفیه خودم و چفیه خودش را به روی زخمش بستم ، کمی از خونریزی کم شد ، حمید که خودش ورزشکار بود و روحیه بالایی نیز داشت به روی خودش نیاورد که به شدت مجروح شده است و بلند شد و ایستاد و به من گفت خب حالا چیکار کنیم ، انگار نه انگار که به شدت مجروح شده است...
اما من مجبور بودم او را به عقب بفرستم دو نفر از امدادگران اماده بودند حمید را به عقب ببرند که حمید گفت من خودم به عقب میروم و زخمم را باند پیچی میکنم و برمیگردم ، حمید خودش و بدون کمک در حالی که دستش را روی زخمش گرفته بود به خط عقب رفت و توسط امدادگران و بچه های تعاون برادر صفری، با آمبولانس به بهداری منتقل شد ، حمید رضا را برای مداوا به مشهد مقدس اعزام کردند، اما رضا در بیمارستان امام رضا(ع) در کنار ضریح مقدس امام رضا (ع)  بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید و امروز پس از سالیان دراز با خود می گویم : 
شهدای عزیز و رضای عزیزم ، چفیه‏ های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته‏ اند. در لایه‏ های زیرین هستی، غوغایی است. قسم به نام سرخ شهادت که پس از جنگ، راهی که شما به خون گلو پیموده‏ اید، به خون دل می‏رویم. ما هر روز، در راه مولای شهیدان روی زمین، فلسفه می‏خوانیم و هر شام، عده‏ ای پشت سیم‏ خاردار ابتذال گیر می‏ کنند. هر روز، روز شماست؛ خوشا به حالتان که رفتید و امروز را ندیدید و این راه و رسم رفاقت نیست که ما را تنها گذاشته اید!!
نویسنده : پاسدار جانباز برادر مجید تقی خانی
به یاد حمیدر رضا مهدوی شهید راه اسلام و وطن
گردان پیاده 101 کوثر شهرستان اقلید...

ما را در سایت گردان پیاده 101 کوثر شهرستان اقلید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 101kowsaro بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 14:02