شهادت شهید محمد تقی همایونی

ساخت وبلاگ
محمدتقی .غلامعباس دو همولایتی بودند ولی بافکروروحی فراتر وبالاتر از بقیه، پیوند عمیقی داشتند که تا دم شهادت حفظ شد، محمدتقی جوانی خوش سیما ، اراسته وهمیشه خندان بود، مگر نیمه های شب که می شد یه ادم دیگه، ادم تعجب می کرد تقی که از صبح تا حالامی گفت ومی خندید وشیطنت می کردیه دفعه اینجور سرش روی مهر و داره زار میزنه!!خودش گاهی می گفت شبا گریه کنم روزابخندم، بذار تاکس نداند حال ودردم، یکی از عجیبترین حالاتش اماده بودن همیشگی اش بود برای جبهه رفتن واعزام، متاهل شده بود. تازه عروس را اورده بود در خانه ای اجاره ای با وسایلی بسیار ساده ،عروس که هیچ اشنایی درشهر نداشت احساس غربت می کرد. دلش خوش بود به یکی دوتا تلفن محمدتقی در طول روز ودیدن چهره خسته اش اواخر شب، همین هم شکر، تقی زیان قراضه ای خریده بود اخر هفته گاهی می رفتند ولایت، یااباده منزل برادر واقوام، هنوز بچه نداشت به بنده خدا می گفت مامان مرتضی ،عاشق اسم مرتضی بود،تاانکه مرتضی به دنیاامد، بعد از کربلای4 بود امدیم اقلید کادرگردان اکثراشهید ومجروح شده بودند، تقی همزمان درسپاه سه تا مسئولیت داشت، اینها کم بودبروبچه های جنگ راهم رها نمی کرد، ظهر قصدحرکت به اهواز راداشتیم روز قبلش رفته بودم خونه اش.بادیدن خانمش ووضع زندگیش  خجالت کشیدم چیزی بگم. ولی گردان هم خالی بود از کادر، گردان به یکی مثل تقی نیاز داشت، توخیابون دیدمش بین شوخی وجدی گفتم تقی بریم؟؟ فورا گفت بریم! گفتم سپاه؟، اجازه،؟ تحویل عملیات وقضایی و....خونه زنت، بچت؟؟ خندید گفت پس مرتضی چیه؟؟ فقط بذابراش شیر خشک بگیرم وبریم،ده دقیقه بعد با یه قوطی شیر خشک در خونش بودیم، صدای خانم زد گفت این .....میخاد منوببره جبهه، ول کن هم نیست، می سپارم رمضون بیاددنبالت، بند ه خدا خانمش هاج وواج مونده بود.فقط گفت محمدتقی!!!  امدم پایین تا تقی راحت بتونه حرف بزنه وخداحافظی کنه پنج دقیقه طول کشید تا بیاد پایین! گفتم بابا برو مثل ادم خداحافظی کن .وصیتی ، سفارشی، خندید گفت بهش وصیت کردم .گفتم اگه من برنگشتم مشغول الذمه ای شوهرنکنی، وغش غش خندید، باموتور اومدیم توجمع بچه ها، نمی دونم کی بودمهدی چترابگون یا اکبر گفت کاشکی یه یخچال داشتیم از بس اونجا اب گرم خوردیم مردیم... رفتم سپاه گفتند نداریم ، حواله هم نمیدن، تقی گفت من الان میام رفت بیست دقیقه بعد دیدیم  یخچال کوچک توخونش رو از برق کشیده اورده!!!!تقی فورابرگردون این چه کار یه؟ بچه کوچیک داری ، مهمون میاد.و....اما تقی کوتاه نیومد که نیومد.گفت مامان مرتضی که میره اباده ، اگه برگشتم یخچال می گیرم اگه هم برنگشتم یه کاریش میکنن دیگه !! یخچال راخودش گذاشت پشت ماشین ومحکم بست. گفت بریم!!!!توراه وسط خنده بازار رفت تو حال وگفت توروخدا بگو یکی یه روضه ابوالفضل بخونه ،از سرشوخی گفتم خودم بخونم؟ گفت بخون. هنوز یه بیت شعروالله ان قطعتموایمینی رانخونده بودم شانه های تقی شروع به تکان خوردن کرد، یکساعتی گریه کرد بعد گفت فلانی بگومنو پهلو غلامعباس خاک کنن، گفتم دیوونه شدی غلامعباس سرومروگنده داره می چرخه اونوقت تورا پهلو غلامعباس خاک کنن؟ گفت غلامعباس رفتنیه، مال این دنیا نیست، اون روز یه نوحه  خوند شهرمیون خیلی چسبید، بعد دوتایی رفتیم گلزار شهدا جای قبرامونو مشخص کردیم قرارگذاشتیم هرکی شهید شد دعاکنه اون یکی هم حداکثر سه روز بعد شهید بشه، !! تقی را برای جانشین گردان برده بودم، اما پاشو کرد تویه کفش که من یاپیک میشم یا ارپی جی زن!!گفت بخدا من برامسئولیت نیومدم میخام ازاد باشم بین بچه ها، باکلی تکلیف وتهدیدوخواهش قبول کرد بشه فرمانده گروهان، گروهان تقی گروهان عاشقان بود. به سلیقه خودش کادرش روپیدا کرد.می گشت دنبال نمازشب خونا، به قول خودش اهل حالا،درگروهان تقی فرمونده ونیرو معنی نداشت، همه بادل وجون وعاشقانه کار میکردن. شب وروزش رومیون بچه هابود. خودش شروع می کردبه نظافت محوطه وسوله ها یه دفعه کل گروهان مشغول میشدن، سفره صبحونه ونهار وشام مشترک، دعای سفره ، کلاسهای عقیدتی ونظامی،همه چیز با هم ،درعین حال دربحث اموزش جدی وسختگیر، گروهانی ساخته بود درحدیک گردان، بچه ها عاشقش بودن، یکروز رشیدی پیکش راصدازدم بکنمش بی سیمچی گردان، تاگفتم این بچه زدزیر گریه، گفت من ازپیش اقای همایونی تکون نمیخورم، رفت پیش تقی وشروع کرد به گریه، یه دفعه دیدم دوتاشون دارن گریه میکنند ومیاند، گفتم بابا نخواستیم!!!این بود معنای فرماندهی کردن برقلبها، درعین حال محمدتقی ادم تیز هوش، نظامی، بافهم، خوش فکر وطراحی بود، باهمه سلاحهها استادانه کار می کرد، قدوقواره اش هم قشنگ بود. بلند بالا، بور، خوش فرم وخوش لباس، نون وابش هم غلامعباس بود. مال این دنیا نبود. دنیاومشکلاتش رابه سخره گرفته بود، یه بارگفتم اخه توکه نه اهل خونه وزندگی هستی .نه پس اندازی داری وپس انداز میکنی ، براچی دختر مردم رو گرفتی ؟ توکه موندنی نبودی؟ گفت یکی بخاطر سنت پیامبروخوابی که دیدم یکی هم اخه دختر عمو اگه من باهاش ازدواج نمی کردم هرگز ازدواج نمی کرد، صدتا خواستگارو دست به سرکرد، از بچگی اسممون رو روهم گذاشته بودن، بعدش هم من بهش گفتم رفتنیم .خودش قبول کرده،!!! اومد خونه اخوی تازه یه پسرخداداده بود به حاجی ، بحث سر انتخاب اسم شد، حاجی که خیلی احترام ماها رومیکرد گفت اسمش رو شما بگذارید وخلاصه تعارف کردیم که اقای همایونی پیشنهاد بدن، قیافه متفکری گرفت. دفترچه ای توی جیبش دراورد، یه مشت ورد خوند وبعداز ربع ساعتی گفتند بفرمایید.گفت حالا حتما من اسم بگذارم ،گفتند بله بفرمایید، گفت قیطاس، چشمها گردشد، سرها به زیر افکنده شد از حیا،  یه ذره هم از جدیتش کم نکرد، به مادر بچه گفت خوبه خواهر؟ راضی هستید؟ بیچاره مادر گفت والله .......چی بگم!    خوبه ونگاه به شوهرش کرد، حاجی گفت مزاح میفرمایند اقای...گفت نه اصلا هم، فکرش رابکنید دکترقیطاس....اصلاشهید قیطاس .....مادرسرخ شد. تقی سرش رو اورد نزدیک گوشم گفت، زن حاجی داره تودلش میگه این بابادیگه کیه؟ انگار ئ مخش معیوبه، بعد محکم گفت قیطاس یکی از سر داران سپاه غزنوی بوده، خوبه دیگه مبارکه، بعد قش قش خندید گفت اخه دختردایی من چندتا اسم بچه گذوشتم که شما به من میگید اسم بذار، مگه اسم هم تعارفیه؟ اسم بچه رو باید مادرش بذاره حق مادره ، بعد کلی خندید ماهم به تلافی به مرتضاش می گفتیم کیکاوس ، تقی همه کارهای سپاه را می کرد، هرماموریت سختی بود انجام می داد، طرح می ریخت، نقشه خوانی وقطب نما وتفسیر عکس وتهیه کالک و....ولی اصلا اهل سخنرانی نبود، سرصبحگاه با صلابت فرمان می داد. ، محکم دستور نظامی می داد، می گفتیم خوب حالا چند تاتذکر بده سرخ می شد ومی گفت حالا برادرمون فلانی یه سری صحبت وتذکراتی را خدمتتون میگن،!!!! همین پاشنه اشیل ونقطه ضعف تقی بود برای انکه اذیتش کنند.، سپاه شاهد حضور مؤثر تقی بود وهمه خاطرات فراوانی از اودارند، اما قصه شهادتش چیز دیگریست. تقی با یک دعا شهید شد دعایی که بین گفتنش تا اجابت یکدقیقه طول کشید، نمی دانم ایا خواهید توانست رازی بین قبل از شهادت احمد سالاری وتقی را کشف کنید یانه!!! قرارگرفتن یاد این دوشهید پشت سرهم در گروه وان راز قبل از شهادت هردو عجیب است وباورم شده که این تواتر اتفاقی نیست.

گردان پیاده 101 کوثر شهرستان اقلید...
ما را در سایت گردان پیاده 101 کوثر شهرستان اقلید دنبال می کنید

برچسب : شهادت شهید محمد حسین فهمیده,شهادت شهید محمد ابراهیم همت,شهادت شهید بهنام محمدی,نحوه شهادت شهید محمد بروجردی,تاریخ شهادت شهید علی محمدی,محل شهادت شهید محمد بروجردی,تاریخ شهادت شهید محمد بروجردی,تاریخ شهادت شهید محمد ابراهیم همت,نحوه شهادت شهید محمد عبدی,نحوه شهادت شهید محمد غفاری, نویسنده : 101kowsaro بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 6:06